زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

پست اول


به دستای کوچیک و ظریفش که دور انگشتای مامانش حلقه شده نگاه میکنم ... به لپ های تازه و نرمش ... به پوست سفیدش که زیر نور آفتاب قرمز شده ... به مژه های بلند و بورش ... دلم یهو غش میره واسه بغل کردنش ... حامد مانعم میشه ولی من خیلی ریلکس از مامانش میخوام که اجازه بده تا لحظه ای در آغوش بگیرمش ... 

هرچی فکر میکنم نمیتونم لذت اون حال رو برای حامد بیان کنم ... سرش روی دستمه و با پشت انگشت گونه اش رو نوازش میکنم ... آروم چشماش رو باز میکنه ... و با حرکت آهسته ی دست مادرش روی چشماش ، دوباره به خواب میره ، ساکت میخندم 

روی مبل نشستم ... برنامه ماه عسل رو میبینم ... میگه : بخوای من حرفی ندارما ...  نگاش میکنم ... ته چشماش یه خنده اس .. میگه : بچه رو میگم ... میگم : ما خودمون هنوز بچه ایم ... و نمیذارم دیگه ادامه بده ... چون میدونه برنامه مون واسه حداقل 3 سال آینده اس

ولی با حس مادرانه ی خودم که فکر میکنم داره بیدار میشه چکار کنم