زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

45


خیلی وقته کتابام رو چیدم تو کارتن و گذاشتم زیر تخت ... برگشتم سر کارم ... ظهرا میام خونه ... ناهار میخورم ... استراحت میکنم ... به حامد می رسم و زندگی میکنم ... درواقع جا زدم ... کم آوردم ... به همین زشتی ... خدا خدا میکنم زودی مهلت ثبت نام آزمون هم تموم شه ، تا بتونم نفس راحت بکشم و از شر زمزمه های اطراف خلاص شم ... که مدام اصرار دارن شرکت کنم ... امتحانی ... ولی خوشم نمیاد وقتی هیچ آمادگی ای ندارم ، خودمو محک بزنم ... 

نور تبلت رو کم میکنم ... و مشغول خوندن رمان میشم ... میدونم بیدار شه و ببینه ، دعوام میکنه که اولا چرا نخوابیدم ... دوما چرا دارم تو اتاق تاریک با تبلت چیزی میخونم ... ولی اونقدر رمان قشنگیه که دلم نمیاد از خوندنش دست بکشم ... نمیدونم چقدر زمان میگذره .. ولی سوزش چشمم بهم آلارم میده که دیگه بسه ... میذارمش کنار دستم و میچرخم سمت حامد که بخوابم ، که میبینم به پهلو دراز کشیده ، دستشو زده زیر سرش و داره با اخم به من نگاه میکنه ... تو صدم ثانیه میترسم ... ولی خودمو تو بغلش جمع میکنم ... با دست دیگه اش بغلم میکنه و میگه : چرا گریه میکنی؟ ... میگم : آخه رمانش قشنگه ... میگه : دیوونه ای تو ... میگم : حامد ؟ .. میگه : جان حامد؟ ... میگم : احساس میکنم زندگیمون داره یکنواخت میشه ... میگه : خب دوس داری چکار کنیم؟ ... یک کم فکر میکنم ... به اینکه دقیقا چه چیزی خوشحالم میکنه ... اینکه برم مسافرت .. یا اینکه هرروز بارون بیاد و با حامد برم قدم بزنم ... اونقدر پول داشته باشم که هرروز برم خرید ... دست از فکر کردن برمیدارم ... وقتی صدای منظم نفس هاش بهم میگه حامد خوابه ... دستشو از زیر سرش برمیدارم که خواب نره ... به چهره اش نگاه میکنم ... مهربون تر از اونیه که هوس نکنم تو خواب ببوسمش ... 

جلوی در اداره نگه میداره که پیاده شم ... یهو میگه : راستی دیشب بلاخره نتیجه هم گرفتی که چکار کنی خوبه ؟ .. با لبخند نگاش میکنم ... لبشو سریع میبوسم و میگم : آره ... میخنده و میگه : بهترین نتیجه ممکن بود ...


+ ببخشین دوستای گلم ... کامنتاتون رو در اسرع وقت تایید میکنم ...

نظرات 10 + ارسال نظر
طناز دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 17:24

وای چه شود ...فک کن ...مامان نورا... بخدا قشنگه بهت میاد
من‌رفتم‌تا نورا منو نکشته

اومدن که میاد ... ولی فکرشم تن آدمو میلرزونه

آدینه یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 02:21

سپاس... من خوبم...
باشه نمیگم مامان نورا... وای گفتم مامان نورا...
ببخشید مامان نورا...

از دست تو وروجک

حسین شنبه 18 مهر 1394 ساعت 01:24 http://tanhaee2nafare.blogsky.com/

سلام نورا خانم...
خیلی خوشحالم که نظر رو خوندید و جواب دادید...
با کمال احترام و افتخار لینک شدید...

سلام خواهش میکنم انجام وظیفه بود
ممنون ... لطف کردید

آدینه جمعه 17 مهر 1394 ساعت 20:28

دست و جیغ و هوراااااااااااااااااااااا
بازگشت نورا 2
خوبی ؟؟؟؟
نورا با انرژی باش... نبینم پرچمتو کرده باشی تو وایستکسا...
خانوم جلو جلو تبریک... اروم صدا بزنیم مامان نورا یا نه؟؟؟
اگه فک میکنی یکنواخت شده دوست نداری یه نفر سوم بیاد؟؟؟

خخخخ از دست تو دختر شیطون
مرسی گلم تو خوبی؟
وای نه تو رو خدا ... نگین مامان ... استرس میگیرم

زهرای سعید جمعه 17 مهر 1394 ساعت 20:21 http://love-h-somuch.blogsky.com

مهتا جمعه 17 مهر 1394 ساعت 20:02

نورا بالاخره اومدی??میدونی من چقدبه فکرت بودم و دلم برات تنگ شده بود???به مامانم میگفتم دیگه نورا رو گم کردم.
دیگه از این کارا نکن خب???
خیلی دوست دارم خیلی
راستی منم با اقا حامد موافقم.اخیییی
واسه ازمونم اصلا فکرتو مشغول نکن ادم هروقت که بخواد میتونه به خواستش برسه. تخت خواب و پستونکشم بامن

آره اومدم عزیزکم ... ببخش که نگرانت کردم ... الهی بگردم
چششششششششششم خانم دکتر
منم دوستت دارم خوشگلم
همون پستونکو عشقه

باران جمعه 17 مهر 1394 ساعت 14:01

سلام به روی ماه نورای عزیزم
گاهی یه چیزی نمیشه که نمیشه ..اشکال نداره عزیزم ان شالله سال آینده شرکت میکنی .. توکل بر خدا
ای جانم! یه خنده ریز ریز یا یه شوخی کوچیک یا غافلگیری کوچیک یا هر چیز کوچیک دیگه ایی که بتونه یک ساعت یا یک ثانیه از روزت رو برات خنده بیاره میتونه زندگی رو از یکنواختی در بیاره .. انقدر ها هم پیچیده نیست کافیه یه شیطنت کوچولو موچلو داشته باشی
چون خودم شیرینی و کیک مخصوصا شیرینی تر دوست دارم پیشنهاد میکنم یه روزش رو یه کیک کوچولو بگیری ببری الکی مثلا یه جشن دو نفره داشته باشید موضوع و دلیل هم نداشته باشه همینجوری الکی خوش بودن ..هوووم؟

سلام بارانکم
آره واقعا دیدم نمیتونم ... خیلی بی حوصله شدم و نا امید
میدونی باران ... وقتی زندگی از یه حدی میگذره ، خیلی برای هر دو نفر بی رنگ و رو میشه
خیلی کارا میشه کرد ... شیرینی های قشنگ توی زندگیمون هست ... ولی احساس میکنم داره اثرش کم میشه

طناز جمعه 17 مهر 1394 ساعت 09:48

سلام نورا جان تو بالاخره اومدینمیگی ما دلمون برات تنگ میشه اخه
من گفتم لابد درگیر درسایی که اینجا سر نمیزنی نگو نورا خانم بیخیالش شده
به نظر من که ادم نباید زیادی خودشو اذیت کنه تو که ماشالا به اندازه کافی درس خوندیو باسوادی شاغل هم که هستی .حالاوقت هست واسه درس خوندن
من خیلی دوست دارم نورا فک نمیکردم ی روز ی کسیو که تاحالا ندیدم انقد دوسش داشته باشم

سلام طناز جونم
خوبی عزیزم؟؟؟ واااااای که ببخشید
نه واقعا دیگه وقت نیست ... مخصوصا اینکه حامد خیلی داره واسم برنامه میریزه واس بچه دار شدن.. میترسم دیگه وقت نشه
منم دوستت دارم گل مهربونم

حسین جمعه 17 مهر 1394 ساعت 02:06 http://tanhaee2nafare.blogsky.com/

سلام نورا خانم...
بهتون تبریک میگم...
نوشته هاتون برای من خیلی خوندنی بودند...
بغیر از شعر ترانه هایی که نوشته بودید تمام متنهاتون رو از اول تا اینجا خوندم...یه مقدار از مطالبتون رو ظهر خوندم و بقیه اش رو تا الان طول کشید که بخونم...
خوش به حال آقا حامد که شما رو داره...
و خوش به حال شما که آقا حامد رو دارید...
فقط میتونم بگم که زندگیتون سرشار از محبت و مهربونی...البته به رنگ صورتی که شما هم دوست دارید...واقعا عشق، به زندگی آدم رنگ خیلی زیبایی میده... البوم تقدیم به خدا علیرضا لاچینی رو هم دانلود کردم و دارم از گوش دادن بهش لذت میبرم... اما حس شنیدن آلبوم امین حبیبی رو الان ندارم... حس تنهایی که الان دارم خیلی برام بده... دعا کنید که من و همسرم هم وقتی رفتیم زیر یه سقف زندگیمون سرشار از عشق و محبت بشه و اون تلپاتیه بینمون شکل بگیره... من خانم ام رو خیلی دوست دارم و به سختی بدستش آوردم...
اگه اجازه بدید وبلاگتون رو لینک کنم تا همیشه مطالبتون رو بخونم... اگه موافق بودید بهم اطلاع بدید تا هم مطمئن بشم که کامنتهام رو خوندید و هم اینکه جواب دادید... فعلا آدرس وبلاگتون رو bookmark کردم که داشته باشمش...
شب خیلی خوبی رو با آقاتون داشته باشید...شب خوش

سلام حسین عزیز
ممنونم
خیلی خیلی لطف کردی اینقدر وقت گذاشتی
چقدر خوب که اینقدر دقیق خوندین همه چی رو
امیدوارم شما و همسر گلتون هم روزای صورتی زیادی رو با هم تجربه کنین
حتما باعث افتخاره ... خوشحال میشم بازم تشریف بیارین

دختر شرقی جمعه 17 مهر 1394 ساعت 00:22

سلام دلم برات خیلی تنگ شده بود اینو واقعا میگم به دور از هر گونه اغراق بهت عادت کردم خیلی زیاد

نورا جونم اگه رفتی حرم برای منم دعا کن

خیلی دوست دارم خواهری

سلام جیگرم
الهی بگردمت خواهری من ... دل به دل راه داره قربونت بشم
چشم حتما گلم ... حتما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد