زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

7


کاسه انار دونه شده رو میذارم رو میز و مثل بچه هایی که منتظر تنبیه هستن ساکت روی مبل میشینم ... هنوزم اخماش تو همه ... نگاهی به بند و بساط و کاغذای مقابلش میندازم ... میدونم هم عصبانیه هم تمرکزش رو نباید به هم بریزم ... اما بازم میگم : ازم ناراحتی؟ ... با همون اخم نگام میکنه ... از اون مدلایی که آدم جوابشو میگیره... ولی کوتاه نمیام و برای ماست مالی کردن قضیه میگم : خب من که معذرت خواهی کردم ... انگار زیاد هم موفق نمیشم... چون اخماش بیشتر میره تو هم و میگه : تو برای خسارت ماشین معذرت خواهی میکنی.درصورتی بحث من سر این چیزا نیست.آخه من نمیفهمم دیدن قیافه ات توی آینه مهمتره یا دیدن مسیر؟؟؟ ... حق با حامد ِ ... ولی انگار انتظار این تندی رو ازش ندارم که تا این حد ناراحت میشم ... مخصوصا وقتی میگه : دیگه نمیذارم پشت فرمون بشینی.نمیخوام دفعه دیگه بیام از تو بیمارستان پیدات کنم ... با بغض از جام بلند میشم که برم بخوابم ... ولی هم من هم خودش میدونیم که بدون آغوشش خوابم نمیبره ... یک ساعتی بیدار میمونم تا بلاخره میاد ... تصور اینکه الان کنارم دراز میکشه و مثل همیشه منو نرم توی آغوشش میگیره، با دراز کشیدنش اون طرف تخت و گفتن "شب بخیر" ، میشه یه تصور پوچ زنونه ... میچرخم و بهش نگاه میکنم ... چشماش بسته اس ... کمی خودم رو میکشم سمتش و سرم رو میذارم روی سینه اش ... و دستای مهربونش دور تنم حلقه میشه ... برام کمی حرف میزنه ... از اینکه باید بیشتر مراقب خودم باشم چون مال اونم و حق ندارم به اموالش آسیب برسونم :) ... از اینکه وقتی بهش زنگ زدم و گفتم تصادف کردم تا چه حد ترسیده و تمام مدتی که میخواسته خودشو بهم برسونه ، مُرده و زنده شده ... از اینکه وقتی چهره وحشت زده منو دیده که کنار ماشین ایستادم و با ترس دارم به داد و بیداد راننده ماشینی که بهش زدم گوش میدم، دلش میخواسته فورا بغلم کنه تا آروم شم تا بدونم کنارمه ... 

با تصور دادی که سر اون راننده زد ، لبخندی روی لبم میشینه و توی آغوش مهربونش به خواب میرم