زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

4


تقویم رو برمیدارم و دور 22 مهر خط میکشم و با لبخندی پر از فکر و نقشه های صورتی بهش نگاه میکنم ... امسال اولین سالیه که قراره برای حامد تولد بگیرم ... و الان چندین روزه کارم فقط شده فکر کردن به برنامه هایی که برای اون شب دارم ... ولی فهمیدن بوی سوختنی حالم رو حسابی میگیره ... تمام در و پنجره ها رو باز میکنم ولی قبل از اینکه آثار جرم از بین برن ، حامد میرسه خونه ... و قبل از هر چیزی میگه : تک تک آجرای خونه بوی سوختنی میده،چه کردی ماه بانو؟؟؟ ... قابلمه رو نشونش میدم و میگم : دسته گل به آب دادم ... میخنده ... و ثانیه ای بعد پیشونی ام رو میبوسه و میگه : فدای سرت ... به سمت اتاق که میره ، می ایستم و نگاش میکنم ... و توی دلم میگم ، هرچقدر هم دوستت داشته باشم بازم کمه ... :)

پیاده روی آخر شب ... اونم کنار کسی که تمام زندگیته ، یکی از اون اتفاقای زیباست که ماها گاهی نادیده میگیریمش ... دستم رو محکمتر میگیره و آروم زمزمه میکنه : منو آروم بغلم کن با یه حال عاشقونه ، بذار جای بوسه ی تو روی صورتم بمونه ... بهش نگاه میکنم ... چشماش میخنده ... دوستش دارم ... بیشتر از جونم ... و خوشحالم که اینو میدونه ... شعر خوندنش که تموم میشه میگه : روایت داریم که هر موقع احساس کردی دوست داری خانمت رو ببوسی، معطل نکن ... میخندم و میگم : این روایت نگفته مراعات مردم رو بکنی؟ ... نگاهی به اطراف میندازه و میگه : تو مردم میبینی اینجا؟ ... راست میگه ... ساعت نزدیک 1 نصفه شبه ... بازم میخندم .. از دست دیوونه بازی های حامد ... نگهم میداره ... میخوام اعتراض کنم و بگم که ممکنه کسی ببینه و زشته و ... ولی فرصت نمیکنم حتی یک کلمه هم به زبون بیارم ... بوسه عمیق حامد توی یکی از شبای پاییزی،ساعت 1 نصفه شب ، وسط کوچه ، میشه یه اتفاق صورتی ِ موندگار ... 

خودمو تو بغلش جابه جا میکنم ... از دست این نقشه هایی که کشیدم خوابم نمیبره :) ... به صورت آروم و مهربونش نگاه میکنم ... تمام جونم رو هم اگه بهش هدیه بدم بازم کمه ... آروم لبش رو میبوسم و تو گرمای تنش سعی میکنم بخوابم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد