زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

8


وقتی با خبر میشم که برای کنفرانس ها قراره دوتا کد ادغام بشن ، به این فکر میکنم که اتفاقی وحشتناک تر از این دیگه ممکن نیست توی زندگی من بیفته ...

لپ تاپ رو به دستگاه دیتا دانشگاه وصل میکنیم ... حس میکنم کاملا فشارم افتاده ... حامد میگه روی صندلی بشینم ... میشینم و از بالای سن به دونه دونه دانشجوهایی که دارن وارد آمفی تئاتر میشن نگاه میکنم ... حالم بدتر میشه ... کاملا احساس میکنم قلبم داره کنار گوشم میزنه ... کارش که تموم میشه میخواد بره بشینه ... مانعش میشم و میگم : حامد تورو قرآن بمون ... هم من هم خودش میدونیم نشدنیه ... ولی قبول میکنه تا قبل از اومدن استاد کنارم بایسته ... 

به لیوان آب جوشی که جلو دستم روی میزه نگاه میکنم ... تو اون شرایط وقت این نیست که رمانتیک شم و از اینکه به فکر صاف شدن صدام، وسط کنفرانسه ، تشکر کنم ... و با خودم میگم حتما بعدا بهش میگم که چقدر مدیون این توجهاتشم ... 

پیشنهاد خاموش کردن برق ها، برای بهتر دیدن اسلاید ها، اونم توی دقایق اولیه کنفرانس، توسط حامد، باعث میشه توی تاریکی نسبتا مناسبی که پیش رومه، به این فکر نکنم حدود 80 نفر جلوم نشستن ... و خیلی بهتر و مسلط تر جلسه رو پیش ببرم .. حالا دیگه مطمئم قلبم سر جاشه ... ضربانش خیلی کمتر میشه ... 

همه چیز خوب پیش میره ... ولی تپقی که آخر کنفرانس ، موقع تشکر میزنم ، اونقدر بچه ها رو به خنده میندازه که احساس میکنم ذره ذره تنم داره آب میشه و از هم میپاشم ... و با تمام وجود معنی "دوست دارم زمین دهن باز کنه برم توش" رو درک میکنم ... 

که حتی گریه یک ساعته ام توی بغل حامد ، تو ماشین هم، نمی تونه آرومم کنه

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 15:13 http://tanhaee2nafare.blogsky.com/

سخرانی خیلی سخته... مخصوصا اگه ناشی باشی...
برا من که تصور اینکه جلسه دفاعیه شلوغی داشته باشم خیلی ترسناکه...

آره خیلی زیاد ... ولی جلسه دفاعم نبود ... یه کنفرانس درسی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد