زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

10


در کابینت رو باز میکنم و میبینم علی رغم خواهش من ، از دو ساعت قبل، دست به پلاستیک آشغالا نزده... کلافه و بی حوصله بودنم ، باعث میشه خودم مانتوم رو تنم کنم و بی توجه به سوال حامد که میپرسه کجا میرم، پلاستیک رو بردارم ببرم بیرون ... فورا از جاش بلند میشه و میگه : ببخشید سرم بند شد، بده خودم میبرم ... و به دنیال حرفش، پلاستیک رو میگیره ... کودک لجباز درونم به شدت خودش رو لوس میکنه و عصبانی پلاستیک رو از دست حامد میکشم بیرون و میگم : برات اهمیت داشت، همون موقع که گفتم بوی گند خونه رو برداشته، بلند میشدی... و وقتی حامد دوباره میخواست پلاستیک رو ازم بگیره، اتفاق بدی که نباید، میفته ...

با عصبانیتی که حالا بیشتر شده میگم : ببین چکار کردی؟؟؟ ... واقعا هم فاجعه اس ... تمام آشغالا روی فرش ریخته ... حالا دیگه حامدم عصبانی شده ... همون جا رو زمین میشینم و یا استیصال به اوضاع مزخرفی که پیش اومده نگاه میکنم ... فورا پلاستیک میاره و همه چیز رو جمع میکنیم ... و بعد هم فرشی که هنوز یک سالش هم نشده ، لوله میشه، برای رفتن به قالی شویی ... 

برای خودم چای میریزم و میشینم رو مبل ... لپ تاپ رو از رو پاش میذاره کنار و میگه : منم چایی میخوام ... بهش توجهی نمیکنم ... بلند میشه میره آشپزخونه ... دنبالش میرم و میگم :بیا بیرون خودم برات میریزم ، الان قوری رو هم میزنی میشکنی... سعی میکنه ادای منو دربیاره و میگه : برات اهمیت داشت، همون موقع که گفتم چایی میخوام، بلند میشدی ... تمام سعی خودم رو میکنم ... ولی چهره و لحن مسخره اش، واقعا باعث خنده ام میشه ... اونم میخنده و میگه : آشتی؟ ... اخمامو تو هم میکنم و قوری رو از دستش میگیرم ... همون طوری که داره از آشپزخونه میره بیرون ، با صدای کلفتی میگه : ضعیفه؟ چایی ات لب دوز و لب سوز و قند پهلو باشه، تو استکان کمر باریک ... بازم می خندم ... میگه : این دفعه دیگه آشتی؟ ... چای رو میبرم براش میذارم رو میز ... میخوام برم که دستمو میگیره و میشینم رو پاش ... میگه : آشتی نکنی بوست میکنم ... سریع میگم : باشه آشتی ... با شیطنت میگه : خب حالا نوبت بوس آشتی کنونه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد