زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

17


خیلی از دستش عصبانی ام ... خیلی ... هنوز هم از دیشب تا الان نتونستم خودم رو آروم کنم ... ینی چی که بدون مشورت با من قرار مسافرت میذاره با حمیرا ؟؟؟ ... بابا من میخوام عید رو توی خونه خودم باشم ... دوست دارم دعای تحویل سال رو کنار سفره هفت سینم زمزمه کنم ... نه توی جاده ... وقتی اینا رو بهش میگم ، میگه خواهرشه و نتونسته روش رو زمین بندازه (چقدر بهتر بود اگه به جای قول دادن به اونا، میگفت اول بذارین با نورا مشورت کنم بعد بهتون خبر میدم)... و بعد هم میخواد بهم ثابت کنه این سفر واسه ام خوبه ... بیشتر عصبانی میشم و تقریبا سرش داد می زنم که " تو نمیخواد برای من تعیین کنی که چی به نفعمه و چی به نفعم نیست" ...و این میشه استارت اولین دعوای شدید زندگی مشترک من و حامد ... 

اصلا توی این پست خبری از عاشقانه های زندگیم نیست ... دلم میخواد غر بزنم ... دلم میخواد مثل همین آسمونی که از دیروز عصر تا همین الان یکسره داره میباره ، گریه کنم ... دلم میخواد از همه چی شکایت کنم ... از همه آدما ...  چرا زندگی اون طوری که ما میخواییم پیش نمیره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا همیشه تو اوج خوبی ها یه پای قضیه میلنگه ... مثل فیلم آسمان زرد کم عمق که میگه همیشه همه چی تو اوج خوبی ها خراب میشه... چرا باید اینطوری باشه اصن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  ... چرا نمیتونم سمینارم رو بنویسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا تمرکز ندارم ... مهلتش داره سر میرسه و من هنوز دست بهش نزدم ... یه تصمیم مهم هم گرفتم ... اینکه نرم کنکور ادبیات بدم ... میخوام بخونم برای وکالت ... فعلا میخوام منابعش رو جمع کنم و بعد هم شروع کنم ... سال دیگه هم میخوام دکترا حقوق شرکت کنم ... برامم اصلا مخالفت حامد مهم نیست...تا الان به هرجا رسیدم از لطف خدا بوده ... من بعد هم فقط از خود خدا همه چی رو میخوام...بنده خدا که کاره ای نیست ... هر طور شده باید به اون نقطه ای که میخوام برسم ... 

هوا خیلی تاریکه ... صدای بارون هم که به لبه پنجره اتاق می خوره بر خلاف همیشه، روی اعصابمه ... الان تو اتاق نشستم میخواستم سمینارم رو بنویسم،ولی دیدم بیام اینجا بهتره... حامد هم داره تو پارکینگ به ماشینش می رسه...با هم قهریم ... کاملا جدی  ... یه پارچه انداختم رو قفس مرغ عشقا بلکه صداشون درنیاد ... حوصه شون رو ندارم ...ناهار پایین دعوتیم ... ولی حوصله این موضوع رو هم ندارم ... مخصوصا اینکه مجبورم جلو خانواده شوهرم فیلم بازی کنم

نظرات 1 + ارسال نظر
r@min سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 10:16 http://sayehayesefid2015.mihanblog.com/

ساده هستم

ساده می بینم

ساده می پندارم زندگی را

نمیدانستم جرم می دانند سادگی را

سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم

ساده می مانم…

ساده میمیرم…

اما…

ترک نمی گویم پاکی این سادگی را …

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد