زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

23


 

دلم میخواد توی این قصرهای قدیمی فرانسه زندگی کنم ... سیصد سال پیش ... از این قصرایی که سقفش دقیقا معلوم نیست چند متر ازت بالاتره ... که پنجره هاش هم قد دیواره ... بزرگ ... بعد از این لباس پفی های سلطنتی تنم باشه و برم  پنجره رو باز کنم ... ببینم تو با اسب جلو قصر ایستادی ... منو که میبینی از رو اسب بیای پایین بهم تعظیم کنی و بگی : تقاضای ازدواج مرا می پذیرید بانوی من؟ ... خیلی هیجان انگیزه حامد ...با چشمای خمارش که معلومه به زور باز نگه داشته ، میگه : ینی دسته گل نیارم؟ ... می خندم و میگم : نه دیگه تو فرانسه اونم سیصد سال پیش که از این جینگولک بازیا مد نبوده ... دستشو میزنه زیر سرش و میگه : خب بعدش چی؟ ... میگم : بعدش منم قبول میکنم  ... میگه : ینی ازدواج میکنیم؟ ... میگم : نه بعدش تو میری جنگ ... وسط خمیازه اش میگه : چرا جنگ؟ ... میگم : الکی مثلا تو ناپلئونی دیگه ... خمیازه اش قط میشه... و با حالتی خنده دار نگام میکنه ... یه گیجیه توام با خوابالودگی ... میزنم زیر خنده ... میدونم داره با خودش میگه چه زن خلی دارم :))) ... پشتشو میکنه بهم و شب بخیر میگه ... رمان "دزیره" رو باز میکنم ... و زیر نور چراغ خواب ، مشغول خوندن میشم ... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد