زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

25


حدودا ده دقیقه ای میشه که به چهارچوب در تکیه دادم و به رفت و آمد های حامد نگاه میکنم ... خودم متوجه نمیشم... اما چشمکش بهم میفهمونه که دارم لبخند میزنم ... به علت لبخندم فکر میکنم ... میرسم به اینکه،چقدر سلیقه های من و حامد توی این دو سال شبیه هم شده ... اینکه حالا ناخودآگاه با هم ست میپوشیم... مانتو شلوار مشکی من ... با کت شلوار مشکی حامد .. روسری نارنجی مشکی من با پیراهن نارنجی و کراوات نارنجی مشکی حامد ... لبخند من ... با لبخند مهربون حامد :) ... به ساعت نگاه میکنم و بهش با اعتراض میگم که دیر شده و کم کم دارن اذان میگن ... هنوز هم داره به خودش میرسه ... با خنده میگم : بعد از خانما گله میکنن. یکی نیس شوهر منو ببینه ... وقتی کتشو داره توی تنش مرتب میکنه دیگه نزدیکم رسیده... میگه : شما فکر نمیکنی داری بلبل زبونی میکنی؟ ... شیطون میشم ... خیره تو چشاش نگاه میکنم و میگم نچ ... شیطون تر میشه ... میگه : اگه لباتو ببوسم روزه ام که باطل نمیشه؟؟ ... باز هم مثل همیشه مهلت اعتراض و اما و اگر بهم نمیده ... و من هم دیگه به ساعت نگاه نمیکنم که نگران دیر شدن باشم، و توی عاشقانه های حامد غرق میشم ... عاشقانه هایی که با صدای در یکباره فروکش میکنه ... حامد در رو باز میکنه و صدای مادرشوهرم رو میشنوم که میگه اگر کارمون طول میکشه اونا زودتر برن ... حامد هم استقبال میکنه ... و وقتی برمیگرده تو اتاق ... چشمام از تعجب گرد میشه ... رژهای من ... روی لب حامد ... دیدن این صحنه توسط مادرشوهرم ... وای ... فقط چشمام رو میبندم ... ولی حامد وقتی متوجه میشه فقط میخنده و میگه : عب نداره، لبامونم با هم ست شده ... :) ... هنوز هم خنده های زیر زیرکی مادرشوهرم یادم میاد از خجالت آب میشم ... 

در حال حاضر ... من با یک کاسه آلبالو ... یه ظرف زولبیا و بامیه ... جلد دوم رمان دزیره ... و لپ تاپ... روی کاناپه لم دادم ... و منتظرم پلو دم بکشه ... و برم بخوابم تا سحر ... صدبار بهش گفتم کوسن های منو نذار زیر سرت ... مگه به خرجش میره ؟؟ .. الانم یکی از همونا زیر سر آقاست و توی پذیرایی خوابیده ... کلا یه جورایی کوچ کردیم اینجا .. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد