زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

28


از نظر ما خانما ، اینکه کرم یا سوسک یا هر موجود چندش دیگه ، کوچیک هستن و نمیتونن ما رو بخورن، اصلا دلیل قانع کننده ای واسه نترسیدن نیست ... اونم دقیقا زمانی که داری سبزی پاک میکنی و غرق تلویزیون نگاه کردنی و یه کرم چاق و سبز یهو داره از دستت بالا میره ... فقط همینقدر بهتون بگم که از جیغ ناگهانی من پدرشوهر و مادرشوهرم اومدن بالا ... خخخخ 

با دومین بوق گوشی رو جواب میده ... و صداش که میگه : سلام خانوم نازم ... باعث میشه بزنم زیر گریه ... و توی چند ثانیه اول ، مدام با تعجب و ترس بپرسه چی شده و ازم بخواد آروم باشم و حرف بزنم ... براش تعریف میکنم ... جریان بحث کردن با ارباب رجوع و حرفای مزخرفی که زده بود ... و اینکه حتی میخواستن زنگ بزنن پلیس بیاد و از منم خواستن شکایتم رو بنویسم کتبا ... و چون دیدم داره شر میشه از همکارم خواهش کردم بی سر و صدا ردش کنن بره .. و فقط توی اون شرایط آغوش حمایتگر حامدم رو میخواستم ... و نوازشای مردونه و پر از محبتش رو ... و باز هم مثل همیشه ، ازش ممنونم که با قلبم تلپاتی داره و روحم رو درک میکنه ... ممنونم که کلافه و کاملا غیرتی، میگه : گریه نکن نورا ، تا یک ربع دیگه خودمو میرسونم ... 

میوه ها رو شستم ... سلفون کشیدم روشون و تو یخچال هستن ... سبزی خوردن هم پاک کردم ... شستم ... گذاشتم یخچال ... مقداری از مواد اولیه سوپ و دلمه ( هم برگ انگور هم بادمجون) و قرمه سبزی رو درست کردم و بقیه اش میمونه برای فردا ... زحمت پلو رو هم مامانم میکشه .. چون خدایی خوب درآوردن برنج اونم برای 20 نفر کار من نیست :) ... فقط می مونه تمیز کاری ... که اونم حامد، شجاعانه به عهده گرفته ... و الان هم درحال جاروبرقی کشیدنه ... خخخ ... بهش هم خیلی میاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد