زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

33


اینکه چی تنم کردم بماند ... اینکه به کسی اطلاع ندادم و رفتم بماند ... اینکه چرا به عقلم نرسید آژانس بگیرم و مث دیوونه ها سر خیابون جلو یه ماشینو گرفتم و با التماس ازش خواستم منو برسونه درمانگاهی که همکارش گفته بود ، هم بماند ... اینکه تا خود درمانگاه فقط گریه کردم و برامم مهم نبود جلو یه غریبه دارم اشک میریزم بماند ... اینکه حتی موقع پیاده شدن یه تشکر خشک و خالی هم نکردم و حتی در ماشین بنده خدا رو هم نبستم هم بماند ... ولی دیگه از اینجای قصه ، بد ِ ... خیلی بد ... دیدن حامدم ... رو تخت ... اتفاقی نیست که به سادگی ازش بگذرم ... علیرضا سعی میکنه آرومم کنه ... ولی من تا حامدمو لمس نکنم ... تا لبخندای مهربونشو نبینم ، باورم نمیشه این اتفاق فقط یه افت فشار ساده باشه ... حواسم نیست ، ولی نزدیک چند دقیقه است که به شدت با دندونام دستمو گار میگیرم که صدای هق هقم بلند نشه ... با دکترش حرف میزنم ... میگه واقعا افت فشار ساده بوده ... ضعف روزه و کم خوابی و استرس شرکت و ... میرم نزدیک تر ... علیرضا میگه آرامبخش بهش زدن ... چشمم که به پانسمان روی سرش میفته ، علیرضا فورا توضیح میده چیزی نیست و وقتی افتاده ، سرش خورده به لبه میز فقط یه زخم سطحیه ... تمام دقایقی که برای من اندازه روز میگذره و کنارش روی صندلی نشستم ... دستش توی دستمه و فقط میبوسمش ... و با هر بوسه ، خدا رو به عزیزترین مخلوقاتش قسم میدم که منو با حامد امتحان نکنه ... امتحان کردن یه بنده ، با تمام دار و ندارش، بی انصافیه ... 

مهم نیست اونجا اورژانسه و پرستار نشسته و دو سه تا مریض ... مهم اینه که عشق من ، چشماشو باز کرده و با تمام ناراحتی هاش ، با همون صورت بی حالش به روم لبخند میزنه ... خم میشم آروم لباشو می بوسم .. سخته ... دیدن همه وجودت ، توی اون حال ، از مرگ هم سخت تره ... و از اون سخت تر قورت دادن بغضه .. چشماشو میبوسم ... میگم : قربون این هیکل بشم که به پوف بنده ... میخنده ... با بی حالی تمام ... منم میخندم ... با چند قطره اشک

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد