زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

36


پرده رو میکشم کنار ... روی تخت میشینم ... هوای اتاق تاریک و گرفته است ... و حال و هوای پاییز روحمو قلقلک میده ... نمیدونم بار چندمه که آهنگ "گندمزار " سمیر زند پلی شده ... ولی باز هم مشتاقانه گوش میدم ... و یکی یکی ناخن هامو لاک زرشکی تیره میزنم .. و به این فکر میکنم که چرا علت گرفتگی دلم رو نمیدونم ... روی تخت دراز میکشم و منتظر میمونم تا لاکام خشک بشن ... و به خواب دیشبم فکر میکنم ... چندین بار میشه خواب یه کوچه خلوت و تاریک رو میبینم ... که دارم میدوم.. هربار هم از یه چیزی فرار میکنم ... یه بار خواب دیدم چند نفر با موتور دنبالمن ... یه بار خواب دیدم دارم از دست یه نفر فرار میکنم و میام تو خونه و به زور میخواد وارد خونه بشه .. اون لحظه ای که میخوام با کلید در رو باز کنم و هر آن ممکنه به من برسن خیلی وحشتناکه ... 

به لقمه های بزرگ لواشکی که گاز میزنم و میچپونم تو دهنم نگاه میکنه و میگه : فکر کنم حامله شی باید برم با کارخونه لواشک سازی قرارداد ببندم ... وقتی میگم : کو تا اون موقع ... حالت نگاهش جدی میشه .. دوست ندارم این جدی شدن رو که میدونم تهش ختم میشه به اصرار حامد برای بچه دار شدن ... برای اینکه باز شروع نکنه ... خودم پیش قدم میشم و میگم ... از اینکه واقعا دست و پام بسته میشه با اومدن بچه ... اینکه من امسال دوتا آزمون مهم دارم ... که اگه قبول شم ، تازه فشار کاریم شروع میشه و اگرم خدا نکرده نشم، برنامه ریزی ام برای سال بعده ... و بچه واقعا مانع پیشرفت منه ... ناراحت میشه ... ولی در نهایت قبول میکنه که لااقل تا دی ماه که نتایج اعلام میشه ، دست نگه داریم ... تا بعدشم خدا بزرگه

حدود یک ماه دیگه به عروسی حنانه مونده ... و این مساله که خانواده امیر خیلی مقید به چیزی نیستن و میخوان عروسی مختلط باشه ، شده یک مشکل بزرگ برای انتخاب لباس ... اگه به خودم باشه که اصلا مهم نیست  ولی حامد به شدت غیرتی شده و مطمئنم اگه عروس ، خواهرش نمیبود، قید رفتن رو میزد ... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد