زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

38


با تعجب گوشی رو جواب میدم و بدون سلام فقط منتظر میشم که بگه این وقت روز تو خونه چکار میکنه ... تلفن رو قطع میکنم و مسیری که برای بردن برگه مرخصی به اتاق معاون طی میکنم به فکر کردن راجع به حرفای حامد میگذره ... اینکه داره چمدون میبنده ... اینکه یه برنامه کاری تو تهران براش پیش اومده ... اینکه بلیط هواپیما گرفته ... اینکه باید ساعت 4 بعد از ظهر فرودگاه باشیم ... اینکه ساعت 12 ظهره و من اصلا نمیدونم دقیقا باید با کارای یهوییه حامد چه خاکی تو سرم بریزم ... 

با دلخوری تمام ، دو سه تا از کتابام رو میذارم تو چمدون و زیر لب فقط غر میزنم ... یک روز هم برای من توی این شرایط کاملا حیاتیه ... چه برسه به 5 روز ... من نمیدونم چرا باید دنبال حامد راه بیفتم تهران برای کاراش ... البته جواب این سوال رو خودمم میدونم ... چون بدون هم سر کردن ، دیگه برای من و حامد کاملا غیر ممکن شده ، حتی برای یک روز .. فقط وقت میکنم دوش بگیرم ... هول هولکی ناهار بخورم و آماده شم ... 

الان قبول دارم که قضیه کمی مشکوک بود ... ولی واقعا توی اون شرایط با اون همه اعصاب خوردی ... حتی ذره ای هم شک نکردم که چرا با ماشین خودمون میریم تا فرودگاه و این چه کاریه که امیر بیاد فرودگاه و ماشین رو برگردونه خونه !!! ... و دقیقا جایی برام سوال پیش میاد که میبینم حامد داره مسیری کاملا مخالف فرودگاه رو طی میکنه ... و وقتی ازش جریان رو میپرسم ، میگه : سفارش شده، هرموقع دیدی خانمت خسته اس ، و خودت خسته تر، دستشو بگیر، یهویی ببرش شمال ...   ... از روی ساعت ، حدود نیم ساعت داشتم از شدت ذوق زدگی و خوشحالی جیغ جیغ میکردم ... 

داشتن یک همراه خوب نعمته ... که بدونه دقیقا باید توی شرایط مختلف چه کاری انجام بده که بهترین باشه ... داشتن یه تکیه گاه خوب ، بزرگترین شانسه .. که همیشه هواتو داشته باشه و تمام حالات روحی ات رو درک کنه ... داشتن یک همسر خوب ، یه پاداش بی نظیر از طرف خداست ... برای کارایی که یه روزی انجام دادی و باعث شدی خدا یه لبخند صورتی بزنه ... 

روزاتون پر از لبخندای صورتی خدا ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد