زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

39


اولین باری که صدای شهرام شکوهی رو شنیدم مربوط میشه به سه سال پیش و آهنگ وای از هوس ... از همون موقع صداش حال خوبی بهم میده ... مثل آهنگ جدیدش ... یادت رفته ... که فکر میکنم از زمانی که تو آرشیو آهنگام جا خوش کرده بیشتر از بیست بار پلی شده ... حوصله ام سر رفته ... نه از این مدلایی که مربوط به یک غروب جمعه باشه مثلا ... نه ... از این مدلایی که دل آدم بدجور میگیره و بهونه گیر میشه ... ازین مدلایی که دلش یه تغییر خیلی بزرگ تو زندگیش میخواد ... یه اتفاقی مثل یک شوک باشه ... البته از نوع خوشحال کننده اش ... 

میشینم جلو آینه و مشغول شونه زدن موهام میشم ... پارسال این موقع ها بود که رنگ کرده بودم ... الان حسابی موهای مشکی ام داره خودنمایی میکنه ... و بلندی موهام تا روی بازوم میرسه ... موهایی که لای شونه گیر کرده رو جمع میکنم و با نگرانی بهشون نگاه میکنم ... از زمانی که درس خوندن رو شروع کردم ریزش موهام زیاد شده ... باید حتما تقویت کنم خودمو ... دستی به صورتم میکشم ... همه میگن لاغر شدم ... خودمم حس میکنم ... از سایز لباسام ... مامان میگه داری خودتو میکشی ... حالا همین امسال که فقط نیست ... تو شروع کردی خیلی هم خوبه ... سال بعد حتما قبول میشی ... حامد هم نظر مامان رو داره ... میگه نمیخواد خودتو اذیت کنی ... سال دیگه قبول شو ... که فرصت بیشتری هم داری ... مادرشوهرم که میگه هیچی واجب تر از زندگی و آرامش آدم نیست ... به خاطر مسائل فرعی ، مسیر اصلی زندگیت رو متزلزل نکن ... و فقط من ایستادم مقابل این همه انرژی بازدارنده ... 

زنگ میزنه و میگه ساعت هفت آماده باشم که میاد دنبالم ... نمیدونم کجا میخواد منو ببره ... نمیپرسم که مزه داشته باشه ... کمی فکر میکنم که لباسای حامد چی بود ... شلوار کتان سورمه ای با تی شرت سفید ... یک ساعتی طول میکشه و درآخر با جین سورمه ای ... مانتو سفید ... و شال سورمه ای جلو در منتظرشم ... وقتی میشینم تو ماشین ... سوت بلندی میزنه و میگه : چه خانم خوشگلی ... میخندم و میگم : اختیار دارین خوشگلی از خودتونه ... گونه مو میبوسه و حرکت ... بلند میگه : چشمات مال منه ... همصدا با فریدون آسرایی ... یاد سورپرایزای عاشقانه زمان عقدمون میفتم ... که همیشه آخر شبا یه آهنگ عاشقانه با هم تو ماشین گوش میکردیم ... 

وقتی جلو کافی شاپ نگه میداره ... ناخودآگاه یه لبخند عمیق میشینه رو لبم و یاد چند روز پیش میفتم که بهش گفته بودم کافی شاپ که فقط مال دختر پسرا نیست ... دستشو میگیرم و میگم : میدونستی دیوونه ترین شوهر دنیایی؟؟ ... با خنده میگه  : کمال همنشین بوده خانم خانما ... میخوام پیاده شم که مانعم میشه ... و خودش در رو برام باز میکنه ... از دست دیوونه بازی هاش خنده ام میگیره حسابی ... و شدت خنده ام وقتی بیشتر میشه که توی کافی شاپ ... صندلی شو میکشه جلو و لبمو میبوسه ... فقط خدا رحم کرد خلوت بود وگرنه از خجالت مرده بودم ... و باز وقتی از شدت خنده ، اشک چشمم میریزه که موقع حساب کردن ، آروم ولی طوری که بنده خدا بشنوه میگه : مامانم اینا خونه نیستن. میای بریم شب اونجا؟ ..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد