زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

40


لپ تاپ رو که باز میکنم ... از دیدن اون همه عکس بچه و دوران بارداری رو دسکتاپ تعجب میکنم ... میدونم کار حامد ِ ... معلوم نیست کی ، و با چه ذوقی اینا رو پیدا کرده ... دروغ که نمیتونم بگم ... ته دلم واقعا حس مادر شدن قلقلکم میده ... ولی هرچی روزا میگذره ، ترس از این مسئولیت ، بیشتر باعث میشه عقب بشینم ... اینو که به یکی از دوستام که تا دو ماه دیگه دخترش به دنیا میاد ، میگم ، میخنده و حدود دو ساعت برام از حس مادر بودن و قدرتی که خدا به آدم میده سخنرانی میکنه ... طوری که دیگه با اومدن حامد مجبور میشم تلفن رو قطع کنم ... به جعبه پاپیون بندی شده توی دستش نگاه میکنم و تو کسری از ثانیه دارم دنبال مناسبت احتمالی که من ازش بی خبرم میگردم ... گونه ام رو که میبوسه میگه : اگه دقیقا دو سال قبل توی همچین روزی تو بهم جواب مثبت نداده بودی ، من باید چکار میکردم ؟؟؟ ... ذوق زده جعبه رو از دستش میگیرم و میگم : قبول نیست!! تو همیشه سوژه واسه سورپرایز کردن پیدا میکنی، من چکار کنم .. میگه : تو خودت تا دنیا دنیاست سوژه ی ناب سورپرایزی ... نفس عمیق میکشم و میگم : خیلی عالیه بوش حامد مرسی ... لبشو میبوسم و میگم : چجوری جبران کنم؟ ... بغلم میکنه و میگه : اگه بگم حالا حالا ها بدهکارم بهت؟ ... میگم : نه بیشتر از من

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد