زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

41


صبح با انرژی زیادی از خواب بیدار میشم ... حتی نفهمیده بودم حامد کی رفت ... صبحونه تا حدی روی میز پهنه ... و کتری هم داغ ... موهامو با گیره پشت سرم جمع میکنم ... دستی به آشپزخونه میکشم ... هوس کردن حلیم بادمجون ... باعث میشه لباس بپوشم و برای خرید روزانه برم بیرون ... اونم با ساک خرید ... یک کیلو بادمجون ... سیر .. کمی گوجه خیار و سبزی خوردن ... فقط یک کیف پول دستم گرفتم و کلید خونه ... درست مثل یه خانم خونه دار ... اونقدر ذوق میکنم که حتی باعث میشه به سرم بزنه کمی از وسایل خونه رو هم جابه جا کنم ... ساعت نزدیک دو میشه ... همه چیز هم آماده است ... شکل خونه کمی عوض شده که خب واقعا لذت بخشه ... یک طالبی رو فالوده کردم و با کمی شکر گذاشتم طبقه بالای یخچال ...حلیم بادمجون رو با کشک و پیاز داغ و سیر داغ تزیینش کردم ... دوغ خونگی و سبزی خوردن و ترشی ... سریع دوش میگیرم ... موهامو مرتب میکنم ... کمی آرایش میکنم ... و لبخند میزنم وقتی حامد به سفارش من کمی زودتر میاد خونه ... شاخه گل رو که میده دستم و لبمو میبوسه ، میگه : خب اولین روز مرخصی خانم خونه دار من چطوری گذشت؟ .. براش با ذوق ، از کارای صبح تا ظهرم تعریف میکنم ... میگه : درسم خوندی؟ ... میگم : هنوز روز اول بود. از فردا میرم کتابخونه و میخونم .. چشمکی میزنه و میگه : پس حسابی از روز اولی استفاده کنیم دیگه .. میرم تو آشپزخونه ... میگم : شما اول بیا دستپخت امروز منو بخور ... میگه : نمیشه اول آشپزشو بخورم؟ ... میگم : نوچ ! اونو به عنوان دسر بعد از ناهار میتونی بخوری ... میخنده و میگه : دیوونه شیرین زبون من

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد