زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

زندگی دو نفره من و همسرم

عاشقانه های ما

42


روزایی که ناراحتم رو دوست ندارم ... روزایی که با حامد بحثم میشه رو هم همینطور ... و وقتی علی رغم دلخوریم، قدمی برای دلجویی برنمیداره رو که دیگه اصلا دوست ندارم ... تو این وقتا ، به معنای واقعی به بن بست میرسم ...  این میشه که تو مسیر زندگیم میشینم و دیگه نمیتونم رو به جلو حرکت کنم ... بعد تنها چیزی که توی اون وقتا بهم میچسبه ، نشستن رو تخت و دونه دونه آهنگایی که دوس دارم رو پلی کردنه ... مثل آهنگ "شهر عشق" از "جهان" ... که فکر کنم توی سه ساعتی که گوشه اتاق بُغ کرده بودم ، بیشتر از بیست بار گوشش کردم ... و عجیب صدا و ترانه اش روحم رو نوازش کرد ... مثل همین الان که هنوز هم داره صداش تو اتاق میپیچه ... 

تو چشم تو یه حادثه اس ، که از ستاره سرتره

نجابتی تو چشماته که آبرومو میخره

خاطره هام مال خودم ، تموم شعرهام مال تو

اگه بری تو قصه ها ، بازم میام سراغ تو

واسه چشمات پر شعرم ، تو دلیل قصه هامی

هر نفس ، هم نفس تو ، مث غم توی صدامی

نازکم از تو نوشتم ، گل من ، ترانه ای تو

مثل تنهایی عاشق ، پر عاشقانه ای تو

منو ببر به شهر عشق ، گلایه هاتو خط بزن تو آرزوی آخری

اگه پر از مصیبتی ، غماتو هدیه کن به من ، تو آبروتو میخری

یه نیمه جون زخمی ام ، بیا بیا نفس بده نفس تویی هوا تویی

داغ چشاتو وا کن و ستاره هامو پس بده ، که مالک صدام تویی

واسه چشمات پر شعرم تو دلیل قصه هامی

هر نفس همنفس تو مث غم توی صدامی

نازکم از تو نوشتم گل من ترانه ای تو

مث تنهایی عاشق پر عاشقانه ای تو

 

امشب فکر کنم از اون شباییه که بی خوابی بدجوری زده به سرم ... حامد که تو پذیرایی رو کاناپه خوابه ... ازش خیلی دلخورم ... چند ساعتی از دعوامون میگذره ... وقتی دید از شام خبری نیست رفت از بیرون غذا خرید ... ولی نخوردم ... نه اینکه لوس باشم ... از گلوم پایین نرفت ... آدم وقتی بغض داره که نمیتونه چیزی بخوره ... دیدین گریه کردن هیچ ربطی به بغض نداره؟؟ ... اشکام خیلی ریخته از عصر تا الان ... ولی این بغض لعنتی نمیشکنه که راحت شم ... من اصلا نمیدونم این بحثای الکی مون از کجا شروع میشه ... فقط وقتی به خودم میام که میبینم داریم بحث میکنیم .. اونم سر یه موضوع الکی ... 

نشستم فیلم آسمان زرد کم عمق رو هم دیدم ... برای بارِ ..؟؟؟؟ نمیدونم چندم ... "نابود شدن هرچیزی در اوج زیبایی ، قانون این دنیاست" ... یادمه موقع این جمله که دیالوگ "مهران" (صابر ابر) بود ، یهو گریه ام شروع شد ... یه غم خاصی تو ثانیه ثانیه این فیلمه ... مخصوصا برای من که برای بار اول تو شرایط سختی این فیلم رو دیدم ... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد